آناهيتاي مامان و بابا

روز جهاني كودك

رو كردي به زن دايي و گفتي : فردا روز جهاني كودكه زن دايي. زن دايي گفت: مباركت باشه عزيزم. تو هم گفتي : كادو برام مي خري؟ و جواب اين سوال تو لبخندي به زيبايي دنياي قشنگت بود نازنينم. قربون دنياي ساده و بي ريات كودك ناز من.   به این امید که روزی تمام کودکان شادی، آرامش، برابری و امنیت پایدار را در زندگی خود تجربه کنند، روز جهانی کودک مبارک   بعدا نوشت: اين روز و براتون توي مهد كودك جشن گرفتن و يه نقاشي دسته جمعي كشيده بودين. گفتي : من يه دريا براي ماهي ها كشيدم. وقتي اومدم دنبالت اين و برام تعريف كردي. بعدشم ديدم داري مي پري بالا و انگاري تلاش مي كني يه چيزي بگيري. پرسيدم مي خواي چيكار كني؟ گفتي: دارم بادها...
16 مهر 1393

اين روزهاي تو

اين روزهاي تو سرشار از انرژي و بازيه دخملي من. علاقه زيادي به عروسكات پيدا كردي و هر روز يكيشون بايد توي بغلت باشن. باهاشون مهد كودك ميري. باهاشون خريد و گردش ميري. موقعي كه گرسنته مي گي : مامان، بهم غذا بده شير بياد تو ممه هام به بچه هام شير بدم و بعد از خوردن غذا مثل يه مادر بچه ات رو شير ميدي عشقم. خلاصه اينكه حسابي مواظبشون هستي. پيرو اين قضيه با دايي ياسر سه تايي رفتيم شيريني فروشي تا شيريني بخريم. كمي كه گذشت با صداي بلند جيغ زدي : دايي زود باش بچم پي پي داره. كل شيريني فروشي اينجوري شد:  حالا بنده خدا دايي هم اخماش رفت تو هم و رو به تو هيس هيس كنان تا تو ساكت شي. كلا اون روز سوژه بودي جوجه با اين بچه هات.  عروسك...
2 مهر 1393
1